به نظر بنده روشنفکری بازتابی از فطرت حقیقت طلب آدمی است. انسان روشنفکر مخاطب اصلی قرآن کریم و کتب آسمانی است و تنها کسانی از آن بهره لازم را میبرند که اهل اندیشه و تعقل باشند. مسئلهی اساسی در بحث روشنفکری تعریف ما از روشنفکر است که روشنفکر به چه کسی گفته می شود. اگر روشنفکری را در فضای اندیشههای غربی و سکولار معنا کنیم، سرانجامی جز رسیدن به نسبیتگرایی وتکثرگرایی در اندیشه نخواهیم داشت. بنابراین اولین قدم برای رسیدن به روشنفکری بهرهمندی از ابراز معرفت و شناخت لازم و مشترکی است که زبان مشترک و واقعیت نمایی به افراد بدهد.
علم «معرفت شناسی» یا اپیستومولوژی برهمین اساس بوجود آمده است. کسانی همچون علامه طباطبایی و شهید مطهری در حوزه معارف اسلامی و پلنتیگا در کلام مسیحی سعی در ابتناء مباحث خود بر این علم داشته اند. متاسفانه در دوران تاریخی گذشته افرادی با شعار روشنفکری و برای رسیدن به منافع خاصسشان با سفسطهگرایی و کنارگذاشتن منابع معرفت همچون وحی و فلسفهی اسلامی و با ژستی روشنفکر مآبانه سعی در یکه تازی در این عرصه و دفع اندیشههای مخالف خود را داشته اند. در واقع این گروه را باید تاریک اندیشانی دانست که به جای رساندن انسان به نور او را به سوی تاریکی و جهالت سوق دادهاند. فریاد جلال آل احمد از دست اینان خواندنی است.الب اینجاست که متاسفانه کسانی با سبقههای دینی و حوزوی به دلایل مختلف از اصول روشنفکری دینی را زیر پا میگذارند و بدون این که مبنای روشن و واضحی را بیان کنند، با قیافهای حق به جانب و روشنفکرانه خود را روشنفکر دینی خطاب میکنند. مرحوم دکتر شریعتی با دغدغههای قابل تحسین وتقدیری که که داشتند را نمی توان یک روشنفکر دینی به حساب آورد زیرا نگاه او به دین و مبانی اندیشههای دینی از بیرون و با نگاهی جامعه شناختی بوده. از این رو در لابلای آثارشان برخی از تعارضات آشکار با مبانی تفکر اسلامی نمایان است. و همچنین امثال سروش و کدیور .