حکایتی شنیدنی از دیدار آیت الله رجبی با سید حسن نصرالله
دبیر کل حزب الله لبنان رمز موفقیت خود و یارانش را تبعیت از مقام معظم رهبری میدانند و به ما گفتند ما همه اینجا خودمان را سرباز آقا میدانیم و اگر احتمال بدهیم ایشان دستور داده و یا احساس کنیم که ایشان دوست دارد کاری انجام شود ما آن را انجام می دهیم و اگر احساس کنیم که دوست ندارد کاری صورت پذیرد ما آن را انجام نمی دهیم. مبنای کارهای فرهنگی و نظامی ما فقط نظر حضرت آقاست و بس. ایشان گفتند که مرحوم علامه طباطبایی از مرحوم سید علی آقا قاضی طباطبایی نقل میکردند که « اگر دنیا میخواهید نماز شب بخوانید و اگر آخرت می خواهید نماز شب بخوانید» ولی ما میگوییم که اگر دنیا می خواهید فقط ولایت فقیه و اگر آخرت می خواهید فقط ولایت فقیه.
سپس ایشان به یکی از امدادهای الهی و عنایت اهلالبیت علیهمالسلام که در جنگهای سی و سه روزه اتفاق افتاده بود اشاره کردند و گفتند:
در جریان جنگ سی و سی روزه آن چیزی که ما را پیروز کرد عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها بود و بس. در این جنگ نابرابر اسرائیل از هوا و زمین و دریا به ما حمله می کرد و نیروهای ما نیز به طور جدی در مقابلشان مقاومت میکردند. و آنها در روز نتوانستند که کاری از پیش ببردند. از این رو، سعی داشتند که حملات و تحرکات شبانه خود را بیشتر کنند. از آنجایی که میدانستند ما شب کاری نمی توانیم بکنیم، تصمیم گرفتند که شبانه نیروهای خودشان را به پشتما هلیبرد کنند. ما هم این را فهمیده بودیم اما کاری از دستمان بر نمیآمد. به نیروهای خودمان هم گفته بودیم که شب را بروند و استراحت کنند.
یکی از فرماندهان ما به نام حاج ابوالفضل که اهل نماز و روزه بود و طی روزهای نبرد هم با زبان روزه میجنگید، بعد از افطار برای استراحت به خواب رفته بود. وقتی که وی را برای صرف شام بیدار کردند خوابی را که در همان اثناء دیده بود برای دوستانش تعریف کرد. او میگفت که من در خواب حضرت زینب سلام الله علیها را دیدم رفتم خدمتشان و خیلی اصرار کردم که ما شبها کاری از دستمان بر نمیآید و اگر اینها ما را محاصره کنند برای ما اوضاع خیلی سخت میشود. حضرت اشاره کردن که مادرم اینجاست و هر چه میخواهید از او طلب کنید. به خدمت ایشان رفتم و خیلی اصرار کردم و گفتم که خانم اگر اینها بتوانند نیروهای خودشان را پیاده بکنند ما شکست میخوریم، ما را کمک کنید. حضرت فرمودند که ما که شما را تا به حال کمک کردهایم. گفتم خانم اینجا هم کمک کنید و التماس کردم که یکی از این هلیکپترها را که شبها بالای سرمان میآیند را ساقط کنید. تا این جمله را گفتم حضرت دستمالی را که در دست داشتند به طرف بالا بردند و گفتند که تمام شد. و من هم از خواب بیدار شدم.
بعد از تعریف این خواب به نیروها دستور دادم که بررسی کنند و ببیند که امشب آیا اتفاق رخ داده یا نه. بعد از بررسیها معلوم شد که همان شب یکی از هلیکپترهای اسرائیلی در آسمان منهدم شده. پیگیر شدیم و علت آن را جویا گشتیم. گفتند که یکی از رزمندگان با این که گفته شده بود که شب تیراندازی نکنید، به سوی آن شلیک کرده و آن را ساقط کرده است. آن رزمنده را پیدا کردیم و ماجرا را از او پرسیدم.
او گفت که وقتی از بالای تپهای که در آن مستقر بودم به پایین میآمدم نیروی از درونم مرا وادار کرد که دوباره به بالا برگردم وقتی که به بالای تپه رسیدم صدای هلیکپتری را شنیدم. بعد کأنّ کسی به من گفت که به سمت آن شلیک کنم. به محض این که من شلیک کردم دیدم که ناگاهان هلی کپتری در آسمان آتش گرفت و سقوط کرد. وقتی همه آمدند و گفتند که تو آن را زدی، من از ترسم جواب دادم که با اسلحه بازی میکردم و خودش شلیک شد. بعد از آن ما جویا شدیم که این واقعه کی و چه زمانی اتفاق افتاده و دیدم که دقیقاً همان زمانی بوده که حضرت زهرا سلام الله علیها دستمالشان را تکان داده بودند.
بعدها امیر قطر به پیش من آمد و گفت من یه سوالی دارم. در جریان گفتگوهایی که با فرماندهان و مسؤولان رژیم صهیونیستی داشتیم هر شرایطی را که میگفتند و ما میپذیرفتم باز طفره میرفتند و شرایط دیگری را جلو میانداختند. ولی همان شب آخر جنگ نگاهان در جلسه المرت نخست وزیر وقت رژیم غاصب اسرائیل با افراد مذاکره کنندهاش تماس گرفت و آنها نیز با آشفتگی و بدون پیش شرط آتش بست را پذیرفتند. به ما بگویید که شما چه کار کردید که آنها اینگونه ذلت را به خود خریدند و در این نبرد شکست را پذیرفتند. من که نمی توانستم به او بگویم که حضرت زهرا سلام الله علیها به ما کمک کرده است. به وی گفتم که این امر به سبب اطلاعاتی بود که ما از آنها به دست آورده بودیم.